دانه افشان. دانه پاش. دانه پراکن. که دانه افشاند. که دانه پراکند. که دانه پاشد. که دانه ریزد: دانه فشان گشته بهر گوشه ای رسته ز هر دانۀ او خوشه ای. نظامی
دانه افشان. دانه پاش. دانه پراکن. که دانه افشاند. که دانه پراکند. که دانه پاشد. که دانه ریزد: دانه فشان گشته بهر گوشه ای رسته ز هر دانۀ او خوشه ای. نظامی
که دانه افشاند. که دانه پاشد. که دانه پراکند. که تخم پاشد. که حبه های خوردنی از بنشن و حبوب بر زمین پراکنده سازد، که قطعات احجار کریمه و مروارید و نظایر آن نثار کند و پراکنده سازد
که دانه افشاند. که دانه پاشد. که دانه پراکند. که تخم پاشد. که حبه های خوردنی از بنشن و حبوب بر زمین پراکنده سازد، که قطعات احجار کریمه و مروارید و نظایر آن نثار کند و پراکنده سازد
که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود، مجازاً فروتن. متواضع: کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار نظر به همت دامن فشان درویشی. صائب. ، که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند. - دامن فشان گردیدن بر، تواضع نمودن. تمکین کردن. فروتنی و خضوع نمودن: اگر نام پیدا کند یا نشان بر آن گفته گردند دامن فشان. نظامی
که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود، مجازاً فروتن. متواضع: کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار نظر به همت دامن فشان درویشی. صائب. ، که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند. - دامن فشان گردیدن بر، تواضع نمودن. تمکین کردن. فروتنی و خضوع نمودن: اگر نام پیدا کند یا نشان بر آن گفته گردند دامن فشان. نظامی
عمل دانه افشان. دانه پاشیدن. پراکندن دانه: در گل شوره دانه افشانی برنیارد مگر پشیمانی. نظامی. ، نثار کردن و پراکندن قطعات احجار کریمه یا مروارید و جز آن
عمل دانه افشان. دانه پاشیدن. پراکندن دانه: در گل شوره دانه افشانی برنیارد مگر پشیمانی. نظامی. ، نثار کردن و پراکندن قطعات احجار کریمه یا مروارید و جز آن